تشنه امام زمان (عجل الله فرجه) ...

عکس, تصویر, کارت پستال و عکس ویژه نیمه شعبان و تولد امام زمان(عج) ، تولد حضرت مهدی (عج)

شاگرد: استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان(عجل الله فرجه) رو ببینم؟

استاد: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب.

شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.

شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏

خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم!

کنار نهر آبی در حال خوردن آب هســتم!

استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏

"تشنه امام زمان(عجل الله فرجه) بشو تا خوابش را ببینی"


۩ ◄ هدیه (اختیاری) خواندن این مطلب 14 صلوات میباشد ► ۩

سياه پوش ...

بـ‌ه دنبال دلیلـﮯ محكم قدم مـﮯ زد
كوچـ‌ه هاے شهر عوض شده بود
همـ‌ه جا سیاه !
پرچم ها، پارچـ‌ه ها، خانـ‌ه ها...
با خودش گفت :
"چـ‌ه فلسفـ‌ه ای زیباتر!
تا ابد سیاه پوش حسین (ع) مـﮯ شوم"
دختركـ تصمیمش را گرفته بود...

آنها رفته اند...

شب عملیات پلاکشو کند و انداخت سمت سیم خاردارها!

 بهش گفتن این چه کاریه! اگه شهید شدی خونوادت چه گناهی کردن

 که یه عمر چشم انتظار بچشون باشن!

 گفت یه لحظه توی ذهنم اومد که اگه شهید بشم

 جنازمو میبرن توی محل و عجب تشییع جنازه ی باشکوهی توی محل واسم راه میفته!

 از خدا خجالت کشیدم!

 اینا به چه چیزایی فکر می کردند

 من و تو به چی فکر می کنیم!!؟؟

وایسا دنیا......


وایسا دنیا من میخوام پیاده شم...
=همینجا؟!
بله لطفا! چقد میشه؟!
=کجا سوار شدی؟!
دهه هفتاد بود!
=برو ... صلوات بفرست، ما از شما پول نمیگیریم!
ب سلامتی دهه شصت یا هفتادیا...
پرچم بالااااااا

پسره...

ببین دختر جون
.
.
.
.
.
.
پسري که از اين سرِ شهر ميکوبه مياد دنبال تو,
پسري که بدون ترس و محکم, همه جا دستاشو دورت حلقه ميکنه,
پسري که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه,
پسري که دستات رو تو چراغ قرمزِ خيابونا محکمتر ميگيره,
... پسري که بي هوا برات اس ام اس هاي غمگين ميفرسته,
پسري که تو بيرون رفتناي دسته جمعي ساکت تر از هميشه است,
پسري که وقتي داري حرف ميزني تو صورتت لبخند ميزنه,
پسري که موهاتو از جلوي چشمات ميزنه کنار,
پسري که وقتي تو خودتي, قلقلکت ميده؛
اين پسر رو حق نداري اذيت کني؛ حق نداري.....

سواران هوس


بهترین مرکب برای راندن هوس،واژه"عشق"است

و چه تلخ هوس رانان بر پیکراین مرکب تازیانه می زنند ومی تازند.


شیطان لعنت الله

خدا جان...

http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Namayesh16/25.jpg

روزی مردی کافر پرسید چرا خدا را دوست میداری

مرد گفت :چون مرا دوست دارد

کافر گفت:چرا نماز میخوانی؟

مرد گفت:او از افرادش خواست بر من سجده کنند

کافر گفت:چرا از گناه میترسی؟

مرد گفت:از جهنمش میترسم

کافر گفت:چرا میترسی؟

مرد گفت:چون میدانم الان بالای سرم است

کافر گفت:ای وای بر شما که گناه را به خاطر بهشتتان میبینید...

نویسنده:بنده خدا

تو وبلاگ  و..... بزار

خاطره یک فرزند شهید از امام



راه روشن نوشت:

سید یوسف مرادی فرزند شهیدی است که خاطره زیبایی از امام (ره) دارد.

مرادی می گوید : چهارم ابتدایی بودم و برای اولین بار رفته بودم اردو و مسوول ما شده بود، آقای «رهبر».

 آن سالها رییس مجلس کروبی بود. ما را بردند مجلس تا از نزدیک زیارتش کنیم. بچه ها دست کروبی را بوسیدند و من نه!

 دلیلی برای این کار نداشتم و البته از کروبی بدم نمی آمد. اما خب دیگر...من دستش را نبوسیدم و «رهبر» به همین خاطر از من تشکر کرد!

اسمش رهبر بود.

 یعنی اسم کوچیکش رهبر بود.فامیلی اش قیومی. هر وقت ما اردو می رفتیم او می شد مسوول ما. مهربان بود و من هیچگاه عصبانیتش را ندیدم.

چند روزی تهران بودیم. اردوگاه شهید باهنر. خیلی جاها رفتیم. کاخ سعد آباد، شهربازی، استخر ... تا اینکه یک روز صبح «رهبر» هیجان زده وارد چادر شد و در حالی که ذوق زده بود به ما گفت:« امروز می ریم جماران. دیدار امام!».
دقایقی بعد سوار مینی بوس آبی شدیم و راه افتادیم. اردوگاه شهید باهنر - که ما آنجا بودیم - و جماران در یک خیابان بودند و ما زود رسیدیم.

 جماران برایم رمز آلود بود.

دیوارهای کاهگلی خونه هاش، آٔدم هاش، مغازه هاش. پیش خودم فکر می کردم مردم جماران هر روز امام را در همین کوچه های قدیمی می بینند! پاسدارهای خانه امام ما را بازرسی کردند و چقدر مهربان بودند. آنها پاسداران دهه شصت بودند. وارد حسینیه شدیم. دیوارهای داخلی حسینیه جماران حالت خشتی داشت. مثل خانه مادربزرگم در روستا!

و حالا ما بودیم و امام.شعار بچه ها قطع نمی شد.امام برای ما دست تکان می داد. مثل همان حالتی که همیشه در تلویزیون دیده بودم. امام نشست و ما هم نشستیم.

اما امام گریه بچه ها را که دید هیچ نگفت. سرش را انداخت پایین و با دستمال سفیدی که در دستانش بود چشمانش را پوشید و فقط گریه می کرد. همه گریه می کردیم. دیگر هیچگاه در طول زندگی ام نتوانستم، آنقدر که آن روز، همراه با امام دلها گریه کردم، گریه کنم.

نمی دانم گریه های ما چند دقیقه شد که امام در حالی که بغض داشت جمله ای کوتاه گفت و از روی صندلی بلند شد. بچه ها هم سر پا ایستادند. من از فرصت استفاده کردم و خودم را به زور رساندم به زیر جایگاهی که امام از روی آن برای ما دست تکان می داد. زیر جایگاه چند پاسدار ایستاده بودند. من از یکی از آنها خواستم که من را بالای دستش بگیرد تا بتوانم به امام برسم.

پاسداری که از آن خواهش کرده بودم لبخند مهربانانه ای زد و گفت: نمی شود پسرم. اما من همچنان خواهش می کردم که یکدفعه کسی من رابغل کرد و گذاشت روی شانه هایش. «رهبر» بود. «رهبر» قیومی. در حالی که من را بالا می برد. با بغضی در گلو که تلاش می کرد نشکند، خطاب به پاسداران گفت: چکارش دارید می خواهد پدرش را ببیند...

و من... لحظاتی بعد...در آغوش امام بودم...تا تمام تنهایی ام را با او قسمت کنم و لحظاتی هر چند اندک رها شوم از پسوند یتیم!

منبع:http://nokaran14.blogfa.com/

خواهش هـای یک دختر محجبـه از پسران باغیـرت

نه با “دوستت دارم” های گاه و “بی گاه” (!) اینترنتی

نه با پیامک های عرفانی(!) که ساعت ها باید فکرکنی چه گفت و منظورش چه بود؟!

و نه “عشق سقراط و افلاطونی و دکتر شریعتی” دل خوش میشوم…!

نه نگاه های خیره خیابانی “دل”م را می لــرزاند..

“ساندویچ” بـازاری و آن نامه های عاشقانـه که نمــیدانم از کـدام سایـت اینتــرنتی برداشتـه ای یا در مجلـه ای خوانده ای…

نه آن وبلاگی که به نامم ساختـه ای و مدام جملات “عاشقــانه و عارفانه” کپـی پیسـت می کنی

حتی تیپ “دخترکش” و ماشین هایی مدل بـالایی که اسـمشان را هم نمیــدانم

نه آن”نسکافـه ای” که در شیـک ترین کافی شاپ شـهر مهــمانم کنی

هیچ کدام قیمت ”چـادر زهرایـیم” نمیشود!

           من یک “دختر ایرانیــم و ادعـایم مسلمانی”!

           تکیه گاهم “غیـرت و مردانـگی” توست

           دلم به “مرد بودنـت” میلرزد! آرامشم در “ایمان” توست!

           و دل خوشم به نگاه سر به زیر و همان چند کلمـه “محتــرمانه ات”…

           که یادم بیـاورد “تو با بقیـه فـرق داری! “

javanenghelabi - hejab 15

شهید گمنام کمکم کرد چادری بمانم

 

وبلاگ "حجاب فاطمی" نوشت:

سال سوم راهنمايي بودم ، همان سالي كه شهيد زياد مي آوردند وايران را به عطر وجودشان در چند مسير ، آغشته مي كردند . شايد سال 80 بود...

آن بعد از ظهر را اصلا فراموش نمي كنم ،وقتي فهميدم كه شهرستان گلپايگان  عزيز ترين مهمانان خدارا ،ميزبان است.شكر خدا نوبت مدرسه ام ،صبح بود وبعداز ظهرش هم  براي رسيدن به شهدا وقتم آزاد بود ، يادم مي آيد 3بار به ديدنشان شتافتم (از خانه مان ،نيم ساعت به صورت پياده تا گلزار شهدا راه بود) بار اول خودم رفتم ،موقع ورودشان بود وجمعيت به استقبال آنها مي رفت ، بار دوم با خواهرم رفتم ،ديدم همه پارچه اي را به سربازان مي دهند وآنها هم متبرك مي كنند ومردم مثل خوش بوترين عطر،آن را مي بويند وبه يادگار با خود مي برند ،در اين ميان من وخواهرم به خود آمديم وديديم كه چيزي براي تبرك نداريم ومن ،به ابتكار خود!مقنعه ام را به ترفندي از زير چادرم در آوردم و...حال مقنعه ام ،آخر تبرك بود ...بار سوم ،با كل خانواده ام رفتيم ... اين بار خانمها از تريلي بالا مي رفتند وشهدا را در آغوش مي كشيدند ،ماهم به سختي موفق به چنين كاري شديم ! در همين زمان آقايان هم به دور تريلي ها حلقه ها زدند وشور گرفتند وشروع به عزداري كردند و مي خواندند :" برمشامم مي رسد هر لحظه بوي كربلا ،كربلا يا كربلا ، تشنه ي آب فراتم اي اجل مهلت بده ،تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا ..." من هم شهيدي را در آغوش كشيده بودم وبا اين شعر تا كجاها كه نرفتم ! اشك ها بود كه مي آمد ومن چه درد دل ها كه كردم ...يادم مي آيد آن موقع،با آن شهيد عهدي بستم :" همان طوركه او ازميهن دفاع كرد وتا آخر ايستاد من هم از چادر وحجاب دفاع كنم وتا آخر در حفظ وحرمتش در جامعه بكوشم " بعد كه حرفهايم با شهيد تمام شد وخواستم نام اورا درخاطر بسپارم ،ديدم  نوشته اند :"شهيد گمنام "

تحول عجيبي در من رخ داد ،آن شب ،شب تفكر وتصميم براي آينده بود ... ديده بودم بعضي افراد با هوش ودرس خوان كم كم حجاب يادشان مي رود ، نقطه قوت من موفقيت در درسها خصوصا رياضي بود ،تصميم خويش را گرفتم هم به شدت درس مي خوانم وهم چادر خويش را حفظ مي كنم واينگونه  به ديگران القا خواهم كرد ،"كساني كه چادري هستند ،از موفق ترين ها در هر زمينه اند " يعني خود چادري درسخوان را الگوي ديگران كنم ،اين نقشه وتصميم من براي آينده ام بود ...

فرداي آن روز ،وقتي داشتم  به  همكلاسهايم درباره "3بار رفتن پيش شهدا "صحبت مي كردم ،  يك نفر گفت : اين كار تو ،چه فايده  اي براي تو داشت ؟ ومن در جواب او ماندم ... حال بعد سالها به  جوابي درخور رسيدم ... آن رفتن هاي من ،آن عهد من ،آن تصميم من ،سرانجامش ،فعلا به اينجا رسيده است كه من دانشجوي كارشناسي ارشد رياضي محض هستم و تصميم دارم  ان شاءالله  تا آخرش بروم ... اين را فقط ازلطف خدا و دعاي آن شهيد مي دانم ولا غير ....

واينگونه من چادري ماندم.

صحنه‌های شهادت حضرت مسلم در سریال مختارنامه

وبلاگ "عمار کلیپ" نوشت:

...تنهایی حضرت مسلم ...

 
 
دانلود این کلیپ 
 

اقا ببخش

وقتی میان نفس وهوس جنگ میشود

قلبم به چشم بر هم زدنی سنگ میشود

آقا ببخش بس که دلم گرم زندگیست

کمتر دلم برای شما تنگ میشود

در قید غمم خاطر آزاد کجایی ؟؟؟

تنگ است دلم قوت فریاد کجایی؟؟

منتظراو خواهد آمد.....!!!!؟؟؟

یا اباصالح عج


اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش

نجف رفتی کربلا رفتی کاظمین رفتی یاد ما هم باش

مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر مادرت زهرا

به دیدارقبقر بی شمع مجتبی رفتی یاد ما هم باش

زیارت نامه که میخوانی در کنار آن تربت خاموش

به دنبال قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش

بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او ار زیارت کن

همان لحظه که به احوالش از نوا رفتی یاد ما هم باش

شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن چون زدی بوسه

کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش

بزن بوسه جای ما روی قبر عباس و اکبر و اصغر

سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش

نماز حاجت که میخوانی از برای فرج یاد ما هم باش

شدی محرم در مراسم حج یا صفارفتی یاد ما هم باش

دعا کردی از برای معراج التماس دعا یاد ما هم باش

به هرجا رفتی برو مهدی هر کجا رفتی یاد ما هم باش

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

به یاد این نوکر درب آستان رفتی یاد ماهم باش

بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او ار زیارت کن

همان لحظه که به احوالش از نوا رفتی یاد ما هم باش

شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن چون زدی بوسه

کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش

بزن بوسه جای ما روی قبر عباس و اکبر و اصغر

سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش

نماز حاجت که میخوانی از برای فرج یاد ما هم باش

شدی محرم در مراسم حج یا صفارفتی یاد ما هم باش

دعا کردی از برای معراج التماس دعا یاد ما هم باش

به هرجا رفتی برو مهدی هر کجا رفتی یاد ما هم باش

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

به یاد این نوکر درب آستان رفتی یاد ماهم باش

داستان حضرت محـمد(ص)(صلوات یادت نره اسم پیامبر خدا اومد)


رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.

یا علــــــــــــــــــــــــیـ

صلوات برای سلامتی امام مهدی......